او را از من گرفتند بی آن که بدانند با من چه می کنند
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
سر راهم سبز شدند و آسان بردندش
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
کسی او را نگرفت خودم دادمش.........چه آسان و ساده
مقصر منم.
او را از دست دادم و به بیهودگی رسیدم...در تاریک ترین لحظه ها به روشنایی اش دادم و در تنها ترین اوقات به آنها سپردمش.
سکوتم از دستم رفت و گناه از دست رفتنش بر من است
آری مقصر منم.
غروب دوستی رنگش طلاییست گر چه آخرش رنج و جداییست.
گر شبی مست به آغوش من افتی آن قدر بر لبت بوسه زنم کز نفس افتی
تنهاراه برای نمردن وزندگی راساختن عشق است بهترین راه برای پایان هرعشق مرگ است.
دوست دارم شمع باشم در دل شبها بسوزم روشنی بخشم به عشقم، خودم تنها بسوزم .
تو تنهاآتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد فراموشم مکن ، فراموشت نخواهم کرد .
شادی ندارد آنکه ندار د به دل غمی آن را که نیست عالم غم ، نیست عالمی.
چقد اسمت رو نوشتم رو تخته و سنگ؟ چقد کشته منو، اون دو تا چشمای قشنگ.
شب خوابید و از گریه بیدارم هنوز گر چه رفتی از برم، مشتاق دیدارم هنوز.
از آن آتش که درجان من است دودی ازسرم خیزد ازآن غم که به دل دارم فغان ازپیکرم خیزد.
تودرمن آتشی هستی که خاموشت نخواهم کرد به گلزارم گلی هستی که فراموشت نخواهم کرد.
چه قبولم کنی و چه بگی نمی پذ یر م آ نقد ر دیوونتم من که بازم واست میمیرم.
ای دل چه کنم که فلک کرده تورااز من جدا از کدام باغ گلی چینم که دهد بوی تو را.
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
بلبل نیستم که بر هر شاخه ای غوغا کنم شمع هستم می سوزم و جان را فدایت می کنم
روزگاری است که من طالب رخسار توام
فکر من باش که در این شهر گرفتار توام
گفته بودی که طبیب دل بیمار منی
پس طبیب دل من باش که بیمار توام